محل تبلیغات شما

می‌شد دیگه هیچ‌وقت بیدار نشم و همه‌چیز به شکلِ احمقانه‌ای تموم شه. اما انگار برام فرقی هم نمی‌کرد. حدس می‌زدم وقتش که بشه. اگه که خودم تویِ تموم شدنِ زندگیم نقشی نداشته باشم، بترسم. نخوام و خلاصه حسِ خوبی نداشته باشم؛ اما قضیه این بود که اصلا حسِ خاصی نداشتم.

بعدِ عمل، وقتی چشممو باز کردم حتی بَدم هم نمیومد که زندگیم همون‌قدر احمقانه تموم می‌شد. اما خب نشده بود. یادمه سال‌هایِ دور، تویِ دفترم نوشته بودم: احتمالا همه‌ی ما رویایِ تغییردادنِ جهان را در سر داشتیم، تا این‌که به خودمان گفتیم ما دیگر بزرگ شده‌ایم». یادمه یه روزی کلی نقشه کشیده بودم. کلی رویا و آرزو داشتم؛ منتها آدمی که چیزی برایِ خواستن یا جایی برایِ رسیدن داشته باشه/براش مونده باشه. احتمالا این‌قدرا هم نسبت به زندگیش بی‌تفاوت نیست.

منطقی که باشم، بی‌تفاوتیه و خالی بودنه طبیعیه. من یه روزی، یه جایی مرده بودم. یه ماکتی از من. یا حالا هرچیزِ خالیِ دیگه‌ای تا این‌جا اومده بود و. باید بر می‌گشتم و خودمو پیدا می‌کردم؟ باید خودمو بر می‌داشتم و میاوردمش؟! همه‌ی این چندماه سعی می‌کردم این‌کارو بکنم و بازم باید سعی کنم؛ اما. اگه نشه؟!

یادمه یه روزی می‌خواستم زندگیم مالِ خودم باشه. دلم می‌خواست مثلِ "خودم" زندگی کنم! دوست داشتم هرجایی باشم که خودم می‌خوام. آدمی باشم که خودم دوست دارم و اگه یه روزی چیزی/کسی/اتفاقی نذاشت طوری که می‌خوام باشم، منم مثلِ حافظ "چرخ بر هم زنم ار غیرِ مرادم گردد"؛ منتها الان من همونم که "زبونی کشد از چرخِ فلک".

احتمالا باید به سعی کردن ادامه بدم. برگردمو و خودمو پیدا کنم. باید بدونم که شاید نتونم پیداش کنم، پس باید بدونم کِی دیگه نمی‌خوام بِگردم. چه‌قدر از خودمو گم کردم؟ چرا گم کردم/گم شد؟ الان چی و کیم؟ نمی‌دونم. باید بفهمم با هرچی که "هستم" و "دارم"، چی‌کار می‌تونم بکنم. باید عواقبِ نتیجه‌هام رو قبول کنم. باید با نتیجه‌ها و اولویت‌ها و هرچی که هست، تصمیم بگیرم. باید انتخاب کنم. جایِ فرار، س، انکار. یا هرچیزی که بوده، ترجیح می‌دم هرجوری که شده برگردم سرِ جام. مهم نیست "چه کاری" می‌کنم، هرکاری هم که باشه، هرچیزی هم که بشه، ترجیح می‌دم تصمیم "خودم" باشه، نتیجه‌ی "خودم" باشه. "خودم" باشه. می‌خوام دفعه‌ی بعد، "خودم" باشه که حتی اگه ترسی نداشتم، حداقل یه حسی داشته باشم.

انگار آخرش همه‌ی کارا رو خودم باید بکنم.

هفدهم: شبیهِ‌واره‌ی چیزی که نمی‌گنجد

شانزدهم: درهم‌نوشته‌ی کمی در بابِ تسلیم

پانزدهم: در نکوهشِ استاکرِ پرتکرار

یه ,باشه ,هم ,اگه ,خودمو ,کنم ,خودم باشه ,که خودم ,یه روزی ,باید بدونم ,و خودمو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازی های 3 نفره روزمرگی های یه انسان کاملا معمولی